از تنهاییم ژاکتی بافتم که به گرمی هیچ آغوشی نیست..

ولی بی منت گرم است

 

 

“عزیز بودن” جرم نیست

امتیازیست که “تو” در قلب من داری و “خیلی ها” ندارند

 

 

روزهایم را خیابان های شهر می گیرند

شب هایم را ، خواب های تو

“بیولوژی” هم نخوانده باشی ، می فهمی چه مرگم شده است !