تو بریدی
من دوختم
تو دل
من چشم به راهت . . .
تنها مسافری که دلم بازگشتش را نمیخواهد
قاصدک ایست که آرزوی آمدن تو را در آن دمیدم …
“تو” برگرد…
قاصدک را چشمی در راه نیست…
تو را من چشم در راهم…
این شعرها را باید گذاشت در کوزه و آب شان را خورد
وقتی هنوز عرضه ندارند تو را عاشق کنند !